سعیدسعید، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

سعید عشق مامان و باباش

هفته 34

سلام به پسر نازم عشق مامان و بابا گل پسرم سه روزه وارد هفته 34 شدیم فقط چهار هفته مونده بیای پیشمون بابا رضا امروز پرده اتاقتو نصب کرد خیلی خوشگل شده فردا هم اگه بدقولی نکنن باید تخت و کمدت بیاد -مامانی خیلی سنگین شده -بابا رضا خیلی به مامان کمک میکنه خیلی وقته کسی بهمون سر نزده فقط خاله سحر و مامان بزرگ اومدن و یه روزم دایی خسرو و زن دایی صبا - سعیدم حال عموی بابا خوب نیست براش دعا کن از خدا بخواه حالشو خوب کنه بابا چند روز پیش با عموها و بابا بزرگ رفتن خلخال دیدنش منم رفتم خونه دایی خسرو و خاله سحرم اومد اونجا زن دایی و دایی خیلی زحمت کشیدن بالاخره بعد از مدتها آویز تختتو خریدم  بعدا عکس سیسمونی هاتو میزارم عزیزم &nbs...
29 ارديبهشت 1391

برای پسرم

  سلام پسر نازم خوبی عزیزم امروز وارد هفته 32 شدیم خیلی تا اومدنت نمونده ولی دیر میگذره باید صبر کنیم دیگه - بابایی یک ساعت پیش رفت زنجان کار داشت عصر هم برمیگرده و من و تو تنهاییم چند روز خونه مامان بزرگ بودیم چون پدر بزرگ تنها بود دو شاخه گل عروسکی خوشگل خریدم واسه اتاقت عزیزم 18 روز دیگه سرویس خوابت میرسه دایی خسرو هم اتاقتو پارکت کرد خیلی ناز شده دستش درد نکنه البته بابایی هم کمک کرد                                                     &nb...
12 ارديبهشت 1391

هفته 30

سلام عشقم امروز وارد هفته 30 شدی یعنی 8 هفته دیگه میای پیشم من و بابا رضا لحظه شماری میکنیم واسه دیدنت امروز بابا رضا میگفت دیشب خوابتو دیده یه پسر تپل با چشمهای سبز روشن وقتی تعریف میکرد صورتش دیدنی بود فردا دایی خسرو میاد اتاقتو پارکت کنه که کم کم آماده شیم سرویس تخت و کمدت آخر اردیبهشت میرسه اتاقتو مرتب کنیم عزیزم از خدا میخوام یه پسر سالم و ناز بهمون بده راستی مادر بزرگ و بابا بزرگ(پدری)دیروز رفتن تبریز آخه حال خواهر زاده بابا بزرگ خوب نیست از خدا میخوایم حالشو خوب کنه و سلامت بشه ...
30 فروردين 1391

چند روز خوب

    پسر خوبم الان تو هفته 29 هستی قربونت برم دو ماه دیگه میای پیشم دیشب دایی و زن دایی اومدن خونمون تا ساعت یازده پیشمون بودن و رفتن -چند روز پیش هم با خاله سپیده و بهار سا دختر نازش رفتیم پرده اتاقتو گرفتیم خیلی نازه حتما میپسندی -عسلم فردا باید برم دوباره آزمایش خون بدم دکترم میگفت کم خونیت زیاد تغییر نکرده فقط از خدا میخوام برای تو مشکلی نداشته باشه عزیزم سعیدم چند روز پیش مادر بزرگ و پدر بزرگت با عموها و خانوماشون اومدن خونه دایی اسماعیل نهار اونجا بودن اومدن دنبال من و بابا رضا آخه چند کوچه بیشتر فاصله خونه هامون نیست ما هم رفتیم خیلی خوش گذشت عصر پسرا کلی تنیس بازی کردن و کلی همه با هم عکس گرفتیم شب هم خونه خاله سپیده د...
23 فروردين 1391

هفته 28

  سلام پسر گلم خوبی چرا مامانو اذیت میکنی یه روز اینقدر تکون میخوری که میگم چی شده یه روزم اصلا خبری نیست امروز وقت دکتر داشتم -خانم دکتر واسم سونو نوشت رفتم ماشالله چقدر بزرگ شدی سه روزه وارد هفت ماهگی شدی وزنتم 1050 بود همه چی عالی بود عشقم عصر بابا رضا اومد دنبالم قدمی زدیم و اومدیم خونه کلی خیالم راحت شد   ...
16 فروردين 1391

سالگرد عقد مامان و بابا

راستی پسرم فردا ٢٤ اسفنده و چهار سال از عقد مامان و بابا میگذره و وارد پنجمین سال میشیم عزیز دلم ایشالله سال دیگه سه نفری این روزو جشن میگیریم ١٥ روز دیگه هم نهم فروردین ١٣٩١ هم سالگرد ازدواجمونه
15 فروردين 1391