سعیدسعید، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه سن داره

سعید عشق مامان و باباش

16 روز تا اومدنت مونده

      سلام عزیزم  شانزده روز مونده تا گل پسر بیاد بغل مامانیش دلم میخواد زود بگذره مامان خیلی سنگین شده بابایی هم هر روز میگه کی میشه این روزها تموم شه پسرمون پیشمون باشه دلمون تنگ شده برات ...
25 خرداد 1391

بابا رضای مهربون

      سلام پسر گلم این روزا خیلی شیطون شدی همش پیچ و تاب میخوری داری بزرگ میشی جات کوچولو شده 13 روز دیگه هم صبر کنی میای پیش مامان و بابا عزیزم این روزها بابا رضا خیلی به مامان کمک میکنه نه اینکه قبلا این کارو نمیکرد ولی الان دیگه نمیزاره من دست به سیاه و سفید بزنم بابایی خیلی مهربونه و صبور بیای خودت میبینی بیا از خدا بخوایم تن بابا رضا رو همیشه سالم و سلامت نگه داره و سایش همیشه روی سر ما باشه بابایی خیلی خیلی دوستت داریم ...
25 خرداد 1391

7 روز دیگه

عزیز دلم هفت روز دیگه مونده بیای و عشق من و بابا رضا بشی لحظه شماری میکنیم برای دیدنت ...
25 خرداد 1391

پدر

پدر بشنو این حرف فرزند خویش عزیز و گرامی این دلبند خویش تویی مایه بود و پیدایشم کنارت به ناز و به آسایشم پدر تکیه گاه وجود منی تو سرمایه  هست و بود منی پدرم روزت مبارک
14 خرداد 1391

هفته 35

  سلام سعیدم -عشقم خوبی نازم حسابی بزرگ شدیا شیطون .مامان جون الان شش روزه منتظریم سرویس تخت و کمدت رو بیارن ولی بدقولی کردن حسابی مامان و بابا رو کلافه کردن بابا رضا یه بارم رفته مغازشون چی بگم مامانی ما از این بدقولی ها و منتظر گذاشتن بدمون میاد و برامون پیش میاد عموی بابا رضا هم رفت پیش خدا خیلی دوستش داشتیم ولی خدا خواست عمو پیش خودش باشه بابا رضا امروز رفته برای مامانی کفش بخره آخه مامانی تپل شده و کفشهاش کوچولو شدن منتظرم بابا رضا بیاد ببینم چی گرفته بابایی خیلی خوش سلیقست عزیزم پسرم خاله سحر چند روز پیش اومد و برات یه سگ خوشگل خریده بود و یه پیش بند خوشگل دستت درد نکنه خاله جون   ...
4 خرداد 1391