سعیدسعید، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

سعید عشق مامان و باباش

آخرین جمعه

سلام پسرم دیروز مامان بزرگ و خاله سحر اومدن خونمون و کلی خونرو تمیز کردن و یه سری وسیله آوردن و امروز رفتن -عزیزم امروز آخرین جمعه ای هست که من و بابا رضا دونفریم به امید خدا جمعه آینده خانواده ما سه نفره میشه   ...
26 خرداد 1391

16 روز تا اومدنت مونده

      سلام عزیزم  شانزده روز مونده تا گل پسر بیاد بغل مامانیش دلم میخواد زود بگذره مامان خیلی سنگین شده بابایی هم هر روز میگه کی میشه این روزها تموم شه پسرمون پیشمون باشه دلمون تنگ شده برات ...
25 خرداد 1391

بابا رضای مهربون

      سلام پسر گلم این روزا خیلی شیطون شدی همش پیچ و تاب میخوری داری بزرگ میشی جات کوچولو شده 13 روز دیگه هم صبر کنی میای پیش مامان و بابا عزیزم این روزها بابا رضا خیلی به مامان کمک میکنه نه اینکه قبلا این کارو نمیکرد ولی الان دیگه نمیزاره من دست به سیاه و سفید بزنم بابایی خیلی مهربونه و صبور بیای خودت میبینی بیا از خدا بخوایم تن بابا رضا رو همیشه سالم و سلامت نگه داره و سایش همیشه روی سر ما باشه بابایی خیلی خیلی دوستت داریم ...
25 خرداد 1391

7 روز دیگه

عزیز دلم هفت روز دیگه مونده بیای و عشق من و بابا رضا بشی لحظه شماری میکنیم برای دیدنت ...
25 خرداد 1391

پدر

پدر بشنو این حرف فرزند خویش عزیز و گرامی این دلبند خویش تویی مایه بود و پیدایشم کنارت به ناز و به آسایشم پدر تکیه گاه وجود منی تو سرمایه  هست و بود منی پدرم روزت مبارک
14 خرداد 1391

هفته 35

  سلام سعیدم -عشقم خوبی نازم حسابی بزرگ شدیا شیطون .مامان جون الان شش روزه منتظریم سرویس تخت و کمدت رو بیارن ولی بدقولی کردن حسابی مامان و بابا رو کلافه کردن بابا رضا یه بارم رفته مغازشون چی بگم مامانی ما از این بدقولی ها و منتظر گذاشتن بدمون میاد و برامون پیش میاد عموی بابا رضا هم رفت پیش خدا خیلی دوستش داشتیم ولی خدا خواست عمو پیش خودش باشه بابا رضا امروز رفته برای مامانی کفش بخره آخه مامانی تپل شده و کفشهاش کوچولو شدن منتظرم بابا رضا بیاد ببینم چی گرفته بابایی خیلی خوش سلیقست عزیزم پسرم خاله سحر چند روز پیش اومد و برات یه سگ خوشگل خریده بود و یه پیش بند خوشگل دستت درد نکنه خاله جون   ...
4 خرداد 1391

هفته 34

سلام به پسر نازم عشق مامان و بابا گل پسرم سه روزه وارد هفته 34 شدیم فقط چهار هفته مونده بیای پیشمون بابا رضا امروز پرده اتاقتو نصب کرد خیلی خوشگل شده فردا هم اگه بدقولی نکنن باید تخت و کمدت بیاد -مامانی خیلی سنگین شده -بابا رضا خیلی به مامان کمک میکنه خیلی وقته کسی بهمون سر نزده فقط خاله سحر و مامان بزرگ اومدن و یه روزم دایی خسرو و زن دایی صبا - سعیدم حال عموی بابا خوب نیست براش دعا کن از خدا بخواه حالشو خوب کنه بابا چند روز پیش با عموها و بابا بزرگ رفتن خلخال دیدنش منم رفتم خونه دایی خسرو و خاله سحرم اومد اونجا زن دایی و دایی خیلی زحمت کشیدن بالاخره بعد از مدتها آویز تختتو خریدم  بعدا عکس سیسمونی هاتو میزارم عزیزم &nbs...
29 ارديبهشت 1391