سعیدسعید، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

سعید عشق مامان و باباش

عید نوروز مبارک

پیام نوروز این است.دوست داشته باشید و زندگی کنید.زمان همیشه از ان شما نیست پس دوستت دارم بهترینم نوروز مبارک ...
27 اسفند 1390

دایی و زن دایی و کادو

سلام عشقم این روزا حسابی شیطون شدی همش بالا و پایین میری و منم لذت میبرم عزیزم.دیشب دایی خسرو و زن دایی صبا اومدن خونمون واست یک دست لباس و اسباب بازیگرفته بودن که ما خودمون خیلی دوست داشتیم حتما تو هم خوشت میاد و از بازی کردن باهاش لذت میبری دستشون درد نکنه ایشالله بتونیم جبران کنیم .مامان بزرگ و خاله سحر هم رفتن کرمانشاه عزیزم .دایی و زن دایی هم فردا میرن ولی من و بابایی و شما خونه میمونیم دو روز دیگه هم سال جدید شروع میشه خیلی خوشحالم چون سه ماه دیگه تو میای پیشمون ...
27 اسفند 1390

نظافت

سلام عشقم خوبی پسرم امروز از صبح تکون نخوردی مامان مشغول شستن بود متوجه نشدم .دو روز پیش مادر بزرگ و خاله سحر اومدن خونمون تا واسخ مامان خونه تکونی عید رو انجام بدن آخه مامان نمیتونه کارهای سنگین انجام بده بابایی هم تا یکروز به عید کار داره خلاصه حسابی خستشون کردیم ایشالله بتونیم زحمتی که برامون کشیدن رو جبران کنیم خاله سحر هم حسابی سرما خورد اینجا بود امروز صبح هم رفتن خونشون ...
23 اسفند 1390

تولد خاله سحر

سلام عزیزم این چند روز خونه نبودم خونه مادر بزرگها بودیم با بابا رضا رفتیم واست کالسکه و ...خریدیم امیدوارم وقتی دیدی تو هم بپسندی دیروز تولد خاله سحر بود عشقم من و بابا بهش تبریک گفتیم حالا میخوایم با هم بهش دوباره تبریک بگیم و براش آرزوی سلامتی و خوشبختی کنیم تولدت مبارک خاله سحر جونم ...
16 اسفند 1390

سالگرد عمو سعید

سلام پسر گلم خوبی عزیزم -معلومه که خوبی از تکون خوردنات مشخصه عزیزم -عشقم فردا سومین سالگرد عمو سعیده - خدا نخواست پیش ما بمونه عمو رو برد یه جای بهتر پیش خودش ولی ما همیشه دلمون براش تنگ میشه و به یادش هستیم عمو سعید حتما الان خوشحاله که اسمشو واسه تو برداشتیم عمو سعید با دایی حسین و دایی عباس(دایی بابا رضا)هر سه با هم از پیشمون رفتند . ...
16 اسفند 1390

خاله سحر

سلام پسر گلم - خوبی عزیزم دیروز خاله سحر با دوستش که اونم اسمش سحر ه اومدن خونمون واست ماشین گرفته بودن که عروسکیه خیلی نازه -عصر با هم رفتیم بیرون میخواستم واست کالسکه و یه سری وسیله بگیرم که هیچکدوم رو نپسندیدم بارون گرفت و اومدیم خونه - عزیز دلم امروز بر عکس دیروز خیلی تکون میخوردی بابا هم از صبح رفته سر کار ...
7 اسفند 1390

شعر کودکانه

دویدم و دویدم به یک اتو رسیدم گفتم چه دم درازی میای من و توبازی اتو دمشو تاب داد با ناز به من جواب داد خطر داره بازی با من نشو تو همبازی با من تنم همیشه داغه یه چشم دارم چراغه پیف میکنم پاف میکنم پیرهنتو صاف میکنم اگه به من یه روزی د ست بزنی میسوزی ...
5 اسفند 1390

عروسک

سلام پسرم دیروز ظهر با هم رفتیم خونه خاله سپیده عصر هم به بابا رضا زنگ زدیم شب بیاد اونجا -عصر با خاله رفتیم بیرون خاله واست یه عروسک خوشگل گرفت دستش درد نکنه مامانی هم یه کلاه و پاپوش خوشگل دیگه مبارک باشه عسلم ایشالله به سلامتی بیای و تنت کنی -دیروز چند بار تکون خوردنتو احساس کردم حس جوبیه که نمیدونم چطور عنوانش کنم ...
25 بهمن 1390

شیرین عسلم

سلام عزیز دلم امروز رفتم سونوگرافی ببینم حال پسرم چطوره - دیدم پسرم بزرگ شده قدش بلندتر شده و خوب رشد میکنه که زود زود بیاد پیش مامان و بابا راستی شیرینم شش روز پیش تولد بابا رضا بود که مادربزرگ و عموها و زن عموها اومدن خونمون و برای اولین بار با هم تولد بابا رضا رو جشن گرفتیم آخه همیشه دو نفری جشن میگرفتیم زن عمو آناهیتا یه جوراب خوشگل خرگوشی واست گرفته بود دستش درد نکنه ...
23 بهمن 1390